گویا اشتباه گرفته ای مرا

فریادا نه آن یعقوب کنعانم

مرنجانم با فراق جان میدهم

نمیبینم دگر کور شدن چشمانم



یعقوب پایمرد

...

وابسته به تو ماه رخ لجباز شدم

دلداده ی تو مغرور خوش اوا شدم

چشم بسته شکار تویی مکار شدم

بارها دام، تو دیدم و اگاه شدم

به اکراه دل ، دیده انکار شدم

من وابسته به تو بی احساس شدم

بر حذر باش خنید...

... چون نفسی در من دمیدی!

نیست مرا نیست شوی

نه دمی، نه باز دمی


یعقوب پایمرد
paymard
...

من ازتو چه می جویم

من از تو چه می خواهم

من که رو به پایانم

چرا از تو نمی کاهم


یعقوب پایمرد
paymard

باران، که می بارد دلم بهانه میگیرد چراا؟
تونیستی چون گذشته نباشد شوق باران مرا
ابر، و باران را بیزارم جز باتو هر جایی دیگر
چون رعد، برق درمن هرلحظه داری گذر
در نبودت من نخواهم این جان وزندگی را
با ا...