بیثمرم کرد فلک!... (قصیده-۱۱۶) باچم و عشوه گری کور و کرم کرد فلک نزد ِهر بی سر و پا بی قَدرم کرد فلک منتظر بودم و روزی به فراغت برسم بگذشت عمر و ُولی هی بترم کرد فلک هر زمان خواستم از مهلکه بیرون...