بگذار در اندیشه باغبانی پیر
عشق بورزم
درخت
درخت
ردیف کاجها را دنبال بگیرم
به اجتماع تاریک کلاغها
سلام بگویم
نور بپاشم
و به این فکر کنم که هنوز
انارهای باغ نخشکیدهاند
و افتادن برگی از درخت
پیرترم نکرده است
بگذار
مورچههای لگدمال را
سلیمان باشم
جفت طاووس را
کشتی نوح
و شبانه جنازهام را
به خانه باز گردانم
در اندیشه دخترکم
در تراشههای مداد
خوردههای کاغذ
خاطرات درختان را
مرور کنم
برای معشوقه نداشتهام
شعر بخوانم
و در خواب
نیلوفری شناور بر مرداب...!
و دلخوش
به حضور هر صبح آفتاب
به این زندگانی پر چینهای
که بر میز غذاخوری پهن شده
برمیخیزم
و در اندیشه زنی جوان،
در اندیشه زنی جوان...
میشود آیا ساکن ماند؟
#مهران_امیرمحمدی_نسب
نظر 1
محمد مولوی 21 امرداد 1399 12:37