چای تازه دَمْ
چشم ما پَر می گشاید در هوای دیدنت
چشم می دوزیم بر گلدوزی پیراهنت
دست هایت بوی چای تازه دَم دارد هنوز
دشت را پُر می کند بوی خوش آویشنت
باد از شوق نفس های تو سو سو می زند
رود جاری می شود از برف های دامنت
ماه فروردین شد و اسفند را آتش زدم
تا نباشد کارگر چشم حسود دشمنت
روی میز دشت برپا می کنی صبحانه را
می شود ارزانی گنجشک هامان ارزنت
سخت کوشی روی دست مردمانت حک شده
زندگی جاری ست در اندیشه ی مرد و زنت
برج ها در شهر ها قد می کشند امّا هنوز
دل خوشم با خانه های دنج بی تیر آهنت
بین شالیزار گندم های رها در بادِ تو
کاشکی گم می شدم در خوشه های خرمنت.....
سجاد فرهمند
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 06 دی 1399 05:37
درود بر شما