کتاب ذهن من پر از واژه ی قفس شده است
وقتی که آزادی به جرم عشق به محبس شده است
چه انتظار داری از پاسبان فاسد این شهر
که چون کلاغ ریزه خوار خوان کرکس شده است
چه خیانتها که من دیدم از جماعتی دانا
که علم محضشان گرفتار هوس شده است
دروغ قافیه ی قصیده ی عمرشان است و بس
ریا برایشان ردیف قتل نفس شده است
زمانه چه تلخ است خدایا سکوتت را بشکن
که زمین مسکن بسیار مردم ناکس شده است
چه بگویم از عشق که ماه در برکه ای نمانده است
وسالهاست آسمان به سیاهی ملبس شده است
نفوذ بی مغزان به مغز استخوانمان رسید
و بتهای گناه به دینمان مقدس شده است
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 06 اردیبهشت 1401 18:49
درود بر شما
مراد مراغه 07 اردیبهشت 1401 21:49
درودها
سروده زیبایی است
کاظم قادری 07 اردیبهشت 1401 22:35
سپاس فراوان بزرگوار