می زند پلک ضعیفی چشم کارون ای دریغ
نیست خونی در میان قلب هامون ای دریغ
می رسد بوی تعفن از تن اروند رود
بر مشام ماهیان شط مسکون ای دریغ
می رود نقش جهان نقش زمین گردد ز بس
خون مکیدند از رگش با نیش قانون ای دریغ
شیشه ی عمر ارس با سنگ ترکان خرد شد
خاک شد جاری به جایش عین طاعون ای دریغ
مانده بر پیشانی صد تکه ی زاینده رود
رد پای داس وحشیهای ملعون ای دریغ
آنچنان برگشته بخت از بختگان تیره روز
نقطه اش در نقشه پیدا نیست اکنون ای دریغ
چهره دریاچه هامان شد پرشد از چین و چروک
رنگشان از بس پرید از کاهش خون ای دریغ
لشگر خورشید شاه از آسمان می تازد و
در زمین هم یک قشون با شاه مجنون ای دریغ
هر طرف ویرانه برجا مانده از این هجمه ها
خاکمان شد خانه ی اشباح میمون ای دریغ
رفته دندانهای تیز گرگها در گردن
بره ی ناز وطن با مکر و افسون ای دریغ
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 اردیبهشت 1401 10:47
.مانا باشید و شاعر
رضا کاظمی اردبیلی 24 اردیبهشت 1401 17:22
سلام و درود
شعرتان را خواندم
زیبا و دلنشین بود
موفق باشید