رفتی و رفتنت را باور نکردم آسان
هر ساعت از فراقت صدبار میدهم جان
کی می رود ز یاد آن عمری که با تو سر شد
مردن مگر بگیرد از سینه یادگاران
دردیست در دل من سوزنده همچو آتش
بگذار تا بسوزم از جور روزگاران
زین پس گلی نروید در مرغزار قلبم
تا غنچه وا کنم من در فصل نو بهاران
جانا کجا بیابم بعد از تو آشنایی
بیگانه اند از این پس با من تمام یاران
گفتی که جای من را پر می کند نگاری
دیدی که پر نشد با مجموع گلعذاران
درگیر خشم طوفان گردیده قایق دل
کی می رسد به ساحل در زیر باد و باران
بعد از تو دیگران را دیگر نمیشناسم
از قول من بگویید با جمع دوستداران
تا هست در مشامم بوی گناه عشقت
هرگز نمی نهم پا در راه توبه کاران
گر انتقام بود این یا حکم مفتی دین
فرقی نمی کند تا هستم ز سربداران
ای روشن از تو چشمم بر شاخسار عشقت
بگذار تا که من هم باشم یک از هزاران
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 05 بهمن 1401 13:35
درود بزرگوار ا
علیرضا خسروی اصل 06 بهمن 1401 13:28
درود بر شما استاد.
هر روز شعر هایتان زیباتر،دلنشین تر میشود.
درود ها بر شما
علی معصومی 06 بهمن 1401 16:41