دور گردون گشت و گشت و گشت تا پیرم نمود
باز بودم آسمان گرد و, زمینگیرم نمود
پشت هر خط روی چهره جبهه ای تشکیل داد
چندسالی بر همین منوال در گیرم نمود
خواستم از عشق بنویسم میان دفترش
نیشخندی زد به من, با طعنه تحقیرم نمود
خواستم در خانه ام روشن کند شمعی ولی
آنچنان افروخت آتش تا که تبخیرم نمود
گاه گاهی هم به من روی خوشش را مختصر
می نمایاند و در اوج روبهی شیرم نمود
آفتی انداخت در جانم به نام عاشقی
بعد از ان با زجر دادن از جهان سیرم نمود
عشق را دیدم به روی صفحه دل با وضوح
دیر اما, تا زمان مرگ تسخیرم نمود
عشق را هستی به نامم زد ولی افسوس دیر
با همین ترفند از معشوق دلگیرم نمود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 06 بهمن 1401 22:10
درود بزرگوار ا
علیرضا خسروی اصل 06 بهمن 1401 23:21
بسیار زیبا
علی معصومی 07 بهمن 1401 10:44
♤♤♤
افرین
مثل اهو می جهیدم از کمند عاشقی
وای از آن چشمان شهلایی که نخجیرم نمود
✍بداهه ای تقدیم