لغزش شرم از نگاهت دلربایی می کند
در میان مردم چشمم خدایی می کند
نعره ی طوفان به گوشم جز سکوت محض نیست
تا به روی عرشه عشقت ناخدایی می کند
نازنینا ناز چشمت طاقتم را کرده طاق
مثل آهویی که شیران را هوایی می کند
چند سالی می شود بر لشگر گیسوی تو
در خیالم دست من فرمانروایی می کند
با سپاه عشق من همراه شو چون بعد از آن
امپرا طوری ما کشور گشایی می کند
هر چه دارم نذر مویت میکنم چون لایقی
دلستانی چون تو آدم را فدایی می کند
دیده ام مهتاب را با التماس از روی تو
دسته ای از نور را هر شب گدایی می کند
زهره از روی حسادت در میان اختران
تا تو را کوچک نماید خودستایی می کند
عشق در هر لحظه شکلی تازه می گیرد به خود
عشق هر شکلی که باشد کیمیایی می کند
پیک آخر را اگر ساقی به دست ما دهد
مطمئنا بخت ما هم خودنمایی می کند
مانده تنها یک شب از شبهای هجران و چه حیف
دارد امشب عمر با من بی وفایی می کند
شک ندارم یک زمانی کارگردان فلک
از سکانس عشق ما هم رونمایی می کند
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 18 بهمن 1401 13:58
درود بر شما
علیرضا خسروی اصل 19 بهمن 1401 12:46
درود بر شما
منوچهر کشاورز 20 بهمن 1401 10:25
سلام و درود .استاد بزگوار زیبا سروده اید.برقرار باشید .