بعد از آن تبعید طولانی به راهی دیدمش
او نمی دانست و من از دور می بوسیدمش
خاطراتش را به آرامی گرفتم در بغل
لا به لای دفتر دل باز میجوییدمش
در خیالاتم نشست و مثل ایام قدیم
روبرویش بودم و چون غنچه می بوییدمش
یاد او همچون شرابی شد که در جامی بلور
تا شوم یک بار دیگر مست می نوشیدمش
در خیابانهای ذهنم باز من بودم و او
شانه اش بر شانه ام می خورد و می خندیدمش
یادم آمد چشمهایش تا به حدی ناز بود
از سر احساس شیرین نازنین نامیدمش
کوه بغض مانده بر روی گلویم ناگهان
مثل ابری شد که من از دیده می باریدمش
مطلع هرگز نشد این را که بعد از رفتنش
با همان حسی که با او داشتم بخشیدمش
بارها گفت اینکه راه ما ز یکدیگر جداست
سالها می گفت و من یک بار هم نشنیدمش
طاقتم شد طاق از دیدارش اما ای دریغ
جاره بود آنجا که باید دور می گردیدمش
من نمیدانستم این دنیا چنین جای بدیست
با خبر بودم اگر هرگز نمی پوییدمش
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 23 آبان 1402 09:54
.مانا باشید و شاعر