آدم که غمگین باشد از آیینه بیزار است
از بازتاب مرگ تدریجی در آزار است
رایانه ی مغزش لبالب از بد افزار است
پردازشش از زندگی یک صفحه ی تار است
محزون که باشی خاطرت رو به پریشانیست
سرفصل افتادن به شیب تند ویرانیست
در بطن بخت منقبض همواره درگیر ی
بی آب و نان از خوردن غم وعده ها سیر ی
باران ببارد یا نبارد باز دلگیری
مابین سنگ آسیاب زندگی گیر ی
انشای قلبت از تمام زندگی درد است
سهم تو از هشتاد میلیون زندگی فرد است
در هر کجا باشی فضای آسمان تنگ است
فرمان ماشین دلت از کهنگی لنگ است
در مغزت انگاری نوار کاست جنگ است
سیمای عمرت روی کانالی بدآهنگ است
معتاد مصرف کردن غمهای دنیایی
چون گاو پیشانی سفید از دور پیدایی
روحت برای له شدن از غصه آماده دست
مرگت به دست ضربه های زندگی ساده ست
کوتاهی اقبالت از زهدان غم زاد ه ست
دست رفاقت را به تو بیچاره گی داده ست
از خوشه های بمب هستی غرق در خونی
بازیچه ی دست سیاه و چرک گردونی
محصول تزویج گناه دیگرانی تو
در خلقت نوزاد شادی ناتوانی تو
مجموعه ای متروک و بی نام و نشانی تو
یک ایستگاه بی مسافر در زمانی تو
حالت دگرگون می شود چون دیگران شادند
ای کاش در گیتی تو را هرگز نمی زادند
از خودخوری فرمانده ی صعب العلاجانی
در بدبیاری بهترین سرباز میدانی
در بی کسی از زمره ی سرمایه دارانی
سلطان بی مانند غمهای فراوانی
در آتش دنیا اگر اینگونه می سوزی
ضرب المثل می سازد از تو زندگی روزی
پایان ندارد اغتشاش ذهن بیمارت
محکوم حبسی تا ابد از بخت فرارت
در قطب منفی مانده مغناطیس افکارت
حتی ملائک میکنند از ریشه انکارت
قعر جهنم می شود که عاقبت جایت
پس بهتر است امشب بسوزاند سراپایت
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 29 آبان 1402 17:14
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمد مولوی 29 آبان 1402 23:39
درود برشما
کاظم قادری 01 آذر 1402 19:27
سلام و درودها خدمت جناب مولوی عزیز و سپاس بیکران