از پیشم رفت
دگر نماند
تاب و تبی در من
در جای دگر سکنا گزید
اما داغِ رفتنش ماند در دلم
هر چند او راه خویش گرفتو
دگر بر نگشت
بی خبر از حال
مشتاقانش شد و
بیقراری در من پایان نگرفت
رفت در پی یار دگر
صد بار گفتم به دلم
عشقی نیست در نهان این خلایق
که همچون آفتاب پرست
دم به دم رنگ
عوض میکنند
چه گویم از این روزگارِ نامرد
ای رفیق
که تو را میبوسد
در خلوت طناب دارت را میبافد
رنگ ها زیبایند
غیر از دورنگی
اینجا من مهتاب
زیبا را یک رنگ ندیدم
کاش روزهای رفته باز میگشتند
روزهای که پر از امید بود
روزهای زیبا
روزهای که نامردی جای نداشت
کاش زمان به عقب بر میگشت
و اشک های من به شادی تبدیل میشد
چقدر سخت
چقدر سنگین میگذرد
این شب ها
یاد آن شب ها بخیر
که به کودکان گرسنه نان و خرما میرسید
این روزها گویی خورشید را
در سحرگاهان کشتند
کاش زمان به عقب بر میگشت
کاش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 امرداد 1400 16:03
سلام ودرود
محمد علی رضا پور 11 امرداد 1400 20:00
کاش
و اکنون فردای دیروز است.
سلام و درود و خدا قوت
سپاس اگر مکتب ادبی نورگرایی را نیز مطالعه بفرمایید و در این مکتب ادبی بومی ایران خودمان هم بسرایید!
(شایان جستجو ست)