گیسوانت تاب دادی و دلم بی تاب شد
چشمِ خود بر من گشودی، چشمِ من بی خواب شد
ای که در هر لحظه ای با یادِ تو من زنده ام
دل بریدی از من و ناگه دلم خوناب شد
در نبردِ عاشقی، جانم مهیا گشته بود
کُشتهیِ تقدیر بد، چون پهلوان سهراب شد
دل به شوقِ عشقِ تو دریایِ احمر گشته بود
آن قدر ماندی به ساحل تا که دل مرداب شد
از فراقت آنچنان اشکم به دامان می رود
آشیان و خانمانم، غرق در سیلاب شد
روزها در انتظارت تا به شب سر می شود
همدم و همسازِ تنهایی، شبِ مهتاب شد
قصهیِ هجرِ تو را هر شب چنان نجوا کنم
تا که چشمِ ماه و پروین و فلک در خواب شد
دوازدهم تیر ۱۴۰۰
#جواد_امیرحسینی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 تیر 1400 08:54
.مانا باشید و شاعر
کاویان هایل مقدم 14 تیر 1400 09:48
همچون خنکای آبشاران از بلندای کوه تا پائین دست چشمه سار
عالی بود نازنین