ای کاش من زخمیِ مژگانت نبودم
دیوانه و افسون چشمانت نبودم
ای کاش می شد قفل دل را می شکستم
پر می زدم دربندِ زندانت نبودم
ای کاش می آمد سراغم مرگ و دیگر
محتاج گیسوی پریشانت نبودم
از قلب خود می راندی ام ای کاش امّا
بازیچه ی پیدا و پنهانت نبودم
در گوشه ی ویرانه ای می مردم ای کاش
سرگشته همچون گوی چوگانت نبودم
می شد که ننگ بی وفایی را پذیرفت
می مردم و پابند پیمانت نبودم
تا کی ز حسرت بر لب آرم جان خود را
چون بهره مند از لعل خندانت نبودم
ای کاش درد دوری ات درمان نمی داشت
تا اینچنین محتاج درمانت نبودم
ای کاش می شد در زمان دیگری زیست
روزی که دور از دست و دامانت نبودم
ای کاشکی می شد که از یادم روی تو
یا لااقل هم عصرِ دورانت نبودم
۳۰ مرداد ۱۴۰۰
#جواد_امیرحسینی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 30 امرداد 1400 08:31
سلام ودرود
ایمان جلیلی 30 امرداد 1400 17:58
سلام استاد عزیز و پر احساس ، مثل همیشه عالی ست