ای کاش می شد تا که من گردم فدایت
ای من فدایِ گریه هایِ بی صدایت
بس کن دگر بارانِ غم از چشم زیبا
آتش به جانم می زند این اشکهایت
تسکینِ درد من تویی ای ماهِ روشن
امشب بیا تا سر نهم بر شانه هایت
بی تابم و دائم دلم درگیر آشوب
آرام می گیرم ولی با بوسه هایت
آغوش خود بگشا مرا در خویش گم کن
پیدا کنم خود را میانِ دست هایت
#جواد_امیرحسینی
۲۶ مهر ۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 26 مهر 1400 10:03
.مانا باشید و شاعر