دل پر از درد است و دلداری در این کاشانه نیست
خانه بی مهرِ رخِ جانان، به جز ویرانه نیست!
خشت خشتِ خانه گیرم از طلا باشد، ولی
بی حضور دوست، زندان است آنجا خانه نیست
خانهیِ پر مهرِ من، آماجِ دیو و دد شده
بیشه خالی شد ز شیران و یلی مردانه نیست
یارب این میخانه کِی خالی شد از پیرِ مغان؟
گشته ام در شهر، یک تن عاشقِ فرزانه نیست
خواستم تا اشک خود را با سبو قسمت کنم
خون چکید از چشمم امّا، ساغر و پیمانه نیست
در میانِ جمعِ یارانم غریب افتاده ام
آشنایانِ قدیمی را غمِ بیگانه نیست
روشنم چون شب چراغِ کهنه ای شب تا به صبح
شمعِ جان می سوزد از هجران، ولی پروانه نیست
آفتی افتاده بر جانِ گلستانِ دلم
باغبانم رفته و دیگر در این گلخانه نیست
گریه می خواهد دلم، کو شانه ی پر مهرِ یار؟
گریه در دل می کنم، وقتی برایش شانه نیست
خواستم تا رازِ دل را با غزل، افشا کنم
هیچ کس هم صحبتِ یک شاعرِ دیوانه نیست!
#جواد_امیرحسینی(مهراد)
۸ مهر ۱۴۰۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 09 مهر 1402 22:04
سامان نظری 10 مهر 1402 00:23
سلام و عرض ادب استاد حسینی خیلی زیبا بود زیبا سرودید
دست مریزاد
من بشخصه از مصرع دوم بیت آخر خیلی خوشم اومد
هیچ کس هم صحبت یک شاعر دیوانه نیست
حشمتالله محمدی 10 مهر 1402 16:01
درود استاد واقعا زیبا دستمریزاد
حفیظ (بستا) پور حفیظ 10 مهر 1402 16:13
درودها جناب امیرحسینی عزیز
بسیار زیبا دلنشین و مخاطب پسند سرودهاید
سبز باشید و شاعر
محمد مولوی 27 مهر 1402 22:17
زادروزتان مبارک