تو را سپاس که منت نهادی بر چشم دل
که کردی درین بیتوته منزل
به چشم خویش دیدم که رشک ورزیدند
به حال من،سنگ و صخره و گِل
شنیدم که می گفت در گوش باد
درختی که از شوق من شد خجل
ببین قلب دیوانه اش را چه جور
به عشقی زمینی شده متصل
به دلگیری گفتمش ای جنبنده سبز
ریشه ات را ببین،با که دارد سجل
هر آنکس ندارد عشقی زمینی بدان
که بی ریشه است و از خدا مستقل
تویی که مرا خرده گیری چنین
به دست همین عشق می شوی مشتعل
در این وادی پر ناز ونیاز عشق افسانه ی من گردد راز
#فاطمه_مهری
#شعر_سروش
28/2/1401
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 08 خرداد 1401 09:56
سلام ودرود
فاطمه مهری 08 خرداد 1401 12:30
درود استادعاجلو عزیز
محمد علی رضا پور 08 خرداد 1401 19:39
سلام و درود و خداقوت
سرکار خانم مهری، سروش سرای گرانقدر
فاطمه مهری 09 خرداد 1401 10:04
درود برشما استاد رضاپور عزیز، خرسندم که در کنار شما می آموزم
برقرار باشین و استوار، راهتان پر رهرو