میخواست که شعرش را با خنده بیامیزد
میگفت که باید از هرغصه بپرهیزد
هرچند که میدانست از جمله محالات است
میخواست که از شعرش شادی به جهان خیزد
اما چه کند وقتی حال دل او خوش نیست؟!
هر شب جسد خود را بر دار میآویزد!
هر دم "غمی از نو" بود مهمان غزلهایش
"خاطر که حزین باشد، کی شعر تر انگیزد"؟
در لحظهٔ دلتنگی در پشت نقاب خود
هر دانهٔ اشکش را با خنده ورق میزد
با حال غریبانه میرفت و به خود میگفت:-
« جز غم به گلویِ ما ساقی که نمیریزد! »
با یک چمدان در دست میرفت و نمیدانست
بایست کجا خود را بگذارد و بگریزد
#احمدصیفوری
" هردم آید غمی از نو به مبارکبادم"
و
" کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین
باشد"
حافظ
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 19 آبان 1402 16:50
.مانا باشید و شاعر
فاطمه مهری 19 آبان 1402 17:26
درود بر شما رقص قلمتان ابدی
سامان نظری 20 آبان 1402 09:39
سلام و درود بر شما شاعر گرامی موفق باشید
یلدا یوسفی 20 آبان 1402 10:27
درود بر شما
سیاوش دریابار 20 آبان 1402 11:32
????????????????????.
..سودای عشق....
سرم سودای عشق ناب دارد
دو چشمش سجده در محراب دارد
نهنگ عاشقی در صید صیاد
توگوی ساحلش مرداب دارد
بزرگواری می گفت :
یک شخصِ خوب ، خاطره اش همیشه در ذهنِ ما میماند .
یک شخصِ بهتر ، یادش همیشه در رؤیایت میماند .
ولی یک شخصِ صادق ، همیشه در قلب تو می ماند
سلام
صبح اولین روز هفته شما بخیر و سلامتی
هفته ای سرشار از مِهر ، شادی ، خوشبختی و تندرستی داشته باشید الهی آمین یا رب العالمین التماس دعا
همواره بیادتان هستم و دعا گو
????????????????????????
????
سروش اسکندری 20 آبان 1402 12:46
درود بر شما جناب صیفوری زیبا سرودید