وقتی جهانت را
ابلهان وبیسوادان
دزدان و دین فروشان
و ماست مالان به دست می گیرند
تو در پیله ی خود می خزی
وبرای آب وباد وباران
درخت وجنگل و آیینه
برای ماه و گل و وطن و
هزار معشوق جوراجور
شعر می گویی
وبا آن ها نفس می کشی
تا بگویی هستی
تا بگویی زنده ای
برای چشم هاشان آبی
برای لب هاشان سرخ
برای گیسوان آزادی
برای امیدواری
شعر می گویی
تابگویی زنده ای
نفس می کشی
بایکی می بندی
ازیکی می بری
با یکی می خندی
با یکی می گریی
برای همین نصف مردم ما
شاعر هستند
وگرنه با هجوم این وحشی ها
کسی که زنده نمی ماند
درست است استاد ؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 18 فروردین 1402 12:32
درود و سلام موفق و مانا باشید