ضربان تکه ای یاقوت ،
در برف های سرزنده ی حیات،
طغیان رودهایی کهن، بر خاک..
.
.
.
دلیجه های اهلی ، از گرمی دستهایت
می پرند ...
پرده های زلال ، از کنیسه های سرخ پر میشود
آسمان کولی وش، آبیست!
.
.
.
خیزران های سوخته در افق
و قهوه ای که با نجبا مینوشی،
خبر از شامگاه دست نخورده ی من دارد ..
تو را میخواهم
لبهای تو محاکات آغوش اساطیرست
پرچین گیسوان بدوی ام را
از عطر خون و شهد گلها پر میکنی...
نوشاک باغهای جلیله ی غزل
تنهایی خالی را پر میکند
تو
مدام در منی
در هیاهوی طربناک شکوفه هایم
مرمر مذاب ساقه هایم
و تبم
لخته ی بیدی!
زوال زخم ی!
گیلاس عطشی!
و من
چون رقصنده های طلایی روزگار
زندگی را ،دوست میدارم ..
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 06 بهمن 1401 10:56
سلام ودرود