یاری زتو نجستم بی یار ماندم خدا
با فکر بدو ذشتم هر بار ماندم خدا
دویدم و پریدم در جستجو جهیدم
بااین همه مساعی بیکار ماندم خدا
نوشیدم و پوشیدم نازکردم و کوشیدم
باصدخم و شراب هم خمار ماندم خدا
اصلا گمراه بودم نه بخت سیاه بودم
هیهات ها بگفتم و قار ماندم خدا
گفتم گره بگشایم از هرچه است توهم
وهمم گرفت بیشتر شرم سار ماندم خدا
شک در عمل نمودم که با غرور بودم
بین شک و حقیقت بسیار ماندم خدا
کردند بیش عبادت یافتن راه سعادت
اما من با آن عادت گنهکار ماندم خدا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 26 آذر 1401 22:36
لطیف و دلنشین