رفتی وعشقت که بارفتن فراموشش نشد
آتش عشقی چنان افروخت که خاموشش نشد
با تو روشن می شدش هرشب این کاشانه ام
بی تو شب ماندوتو رفتی ودگر روزش نشد
مهرت از روز ازل بودش به جان عاشقت
چرخ را اینگونه گردیدی و گردونش نشد
دیدی از دست قضاکردش مقدر اینچنین
عاشقش کردی وآخرهم که معشوقت نشد
گفت پیری از سر لطف با جوانی اینچنین
عاشقان را وصل حق بودست که قانونش نشد
گرچه می ، مدهوش می سازد هوش عاشقان
می، زدیم عمری و هوش ما که مدهوشش نشد
عمر بگذشت و نگار ما به سوی ما پیامی می دهد
جان به قربانش که جانم بودو مقصودش نشد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 20 آذر 1401 22:54
سلام ودرود