《می بینم》 غزل
می بینم آن نور سپید صبح فردا را
می بینم آن مرغ غزلخوان خوش آوا را
گر برکه ها خشکیده در شام سیه امشب
می بینم آن رنگین کمان آب دریا را
گر تیغ بیداد و ستم برنده و تیز است
می بینم آه و ناله ی طوفان صحرا را
گر جای گل روئیده خار و خس در این بُستان
می بینم آن زیبا رُخ یوسف زلیخا را
گر روز ما شام سیه گردیده باکی نیست
می بینم آن صبح سحر خورشید زیبا را
گر روبه مکّاره اینجا ظاهراً شیر است
می بینم آخر صورت آن شیر رعنا را
گر فصل ما گردیده پاییز و زمستانی
می بینم آن فصل بهار و نور و گرما را
گر سینه ها پُر گشته از غم در شب ظلمت
می بینم آن سرمستیِ عشاق دنیا را
گر می زند بر تخت شاهی تکیه آن ضحّاک
می بینم آتش می زند این خانه ی ما را
گر《مخلص صادق》شبی تار است و ظلمانی
می بینم آخر پرتو خوشید فردا را
یکشنبه۱۴۰۱/۱۱/۱۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 04 فروردین 1402 00:59
!درود
سعید آریا 04 فروردین 1402 09:33
گر در افق نور خزانی محو میگردد
می بینم آفاق شکوه صبح فردا را
تقدیم به شما دوست عزیز....
علی معصومی 05 فروردین 1402 15:43
درودها ارجمند
♡♡♡
زیبا سروده ای
♤♤♤
از نو بنا کن رقص گیسوی چلیپا را
بسپار در دست صبا عطر مسیحا را
یک عالمی را بیقرار و مست و مجنون کن
آوازه خوان کن با دلی سرگشته لیلا را
✍بداهه