《غم عشق》 غزل
ساقیا حال دلم خوش نیست پُر کن ساغرم
تیر غم بشکسته امشب ساقیا بال و پَرم
شام تارم را چراغ روشنی در خانه نیست
ظلمت شب همنشینم گشته کو آن دلبرم
مطربا سازی بزن تا مرغ دل خوشخوان شود
غم رود از دل بیاید در بَرم تاج سرم
مرغ محزون لانه کرده در دل خونین جگر
صبح امیدی رسد شاید رود غم از بَرم
ما به امید سحر همراه ظلمت گشته ایم
نور خورشیدی دَمد آخر به روی دفترم
گر در این شام سیه باغی خزان گردیده دل
می شود از نو بهار و می درخشد گوهرم
روشنی بخشم تویی در ظلمت شبهای تار
در کنارت ماه تابان من شبیه اخترم
سوز و سرما می رود از نو بهاران می رسد
بعد پاییز و زمستان چون بهاری دیگرم
پرتوی هستی که روشن می کنی جان مرا
من به روی ماه خود در شام ظلمت بنگرم
《مخلص صادق》شب ظلمت شود آخر سحر
ساقیا از باده پُر کن این سبو و ساغرم
پنجشنبه۱۴۰۰/۸/۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 فروردین 1402 15:56
درود بر شما
سعید آریا 14 فروردین 1402 18:23