《محبّت》 غزل
شنیدم گفت پیری با جوانی
محبّت کن جوان در زندگانی
محبّت میوه ی باغ دل ماست
ببخشا میوه را تا می توانی
محبّت مرهم دلهای زخمیست
شفا بخش دلی گردی گرانی
محبّت چشمه ی جوشان عشق است
برای تشنه چون آب روانی
محبّت خارها را می کند گل
محبّت گر کنی آن باغبانی
محبّت سرکه ها را می کند مُل
ببخشد انگبین مهربانی
محبّت همچو ماه آسمان است
کند روشن دل پیر و جوانی
محبّت مایه ی آرامش جان
بود آرامش روح و روانی
محبّت کار مردان بزرگ است
محبّت گر کنی شیر ژیّانی
محبّت《مخلص صادق》کنون کن
که جاویدان در این دنیا بمانی
جمعه۱۴۰۰/۷/۹
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 23 فروردین 1402 13:21
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمدهادی صادقی 02 خرداد 1402 16:50
سپاس بیکران