《باغ خزان》 غزل
باغی که شود خزان گلستانی نیست
آوای خوش مرغ هَزارانی نیست
همخانه ی دل غم شده در این شب تار
در این شب تیره لب خندانی نیست
دریا شده خشکیده لب ماهی خشک
نه چشمه ی جوشان و نه بارانی نیست
هر جا نگری خانه ی وردست و دعا
در مسجد و در کعبه مسلمانی نیست
در منبر و سجّاده فقط بوی ریّاست
در خانه ی مکر و حیله، یزدانی نیست
بر باد فنا رفته مسلمانی ما
در این دل تیره چونکه ایمانی نیست
خاموش شده چراغ ایمان بشر
آنجا که خبر ز لقمه ی نانی نیست
هر کس بشود توسن اَمّاره سوار
بیراهه رَهی جز رَه شیطانی نیست
پاشیده شود بذر ستم در هر خاک
آنجا که بجز خار مغیلانی نیست
دان《مخلص صادق》شب تار است و سیاه
اینجا خبر از ماه فروزانی نیست
پنجشنبه۱۴۰۰/۷/۸
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 27 فروردین 1402 11:11
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 28 فروردین 1402 18:33
سپاس از نگاهتان