《آدمیت》 غزل
مرا زاد مادر که انسان شوم
در این بیشه یک شیر غُرّان شوم
شوم آرش و کاوه و رستمی
نه ضحّاک خونخوار دوران شوم
ببخشید عشق از وجودش به من
که با عشق انسان ، نه حیوان شوم
به من شیره ی جان خود هدیه داد
چو نوشم پس از آن مسلمان شوم
ز نور محبّت به جانم دمید
که در شام ظلمت فروزان شوم
به من راه انصاف و حق را نمود
ز پَستی و زشتی گریزان شوم
شد آن چشمه ، من هم شدم قطره ای
برای گل لاله باران شوم
بگفتا کمر خم مکن پیش دون
بباید چو یک تیغ بُرّان شوم
به من درس آزادگی داده او
بگفت تابع اَمر یزدان شوم
خدایا رهایم مکن لحظه ای
منِ《مخلص صادق》انسان شوم
شنبه۱۴۰۰/۶/۱۳
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 15 اردیبهشت 1402 21:47
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید