«اِکراه» غزل
آمدیم امّا نه با رغبت که با اِکراه بود
پیش پای آدمی بس چاله ها و چاه بود
در سرای پادشاهان شیر نر هرگز نبود
پادشاه کاخ بیداد و ستم روباه بود
چون کویری خنده بر لبهای ما خشکیده شد
آتشی افتاده در دلها که سوز و آه بود
آدمیت مُرده بود اینجا از آن روز ازل
از چه رو فرزند آدم اینچنین گمراه بود؟
کاش این اشرف نمی شد سرور روی زمین
مرغ خوشخوانی و یا هُدهُد در اینجا شاه بود
کرده رَه گُم آدمی در این مسیر زندگی
کاش در این رَه چراغ روشنی همراه بود
سیرت آدم نشد روشن در این زندان تن
شام تار آدمی را گوهری چون ماه بود
پیرو نفس هوا در شام ظلمت هر که گشت
در چنین طوفان و بادی آدمی یک کاه بود
کرده ابلیس درون وجدان آدم را اسیر
کاش از مکر و فریبش آدمی آگاه بود
«مخلص صادق» نبودی کاره ای در این مسیر
آمدن رفتن در این وادی چه با اِکراه بود
پنجشنبه1402/4/1
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 14 تیر 1402 10:15
درود بر شما
محمدهادی صادقی 15 تیر 1402 20:40
درود بر شما
محمد تقی خوشخو 15 تیر 1402 16:28
درود بی کران بر شما استاد گرانقدر فوقالعاده است دست مریزاد قلمتان سبز
محمدهادی صادقی 15 تیر 1402 20:42
درود بر شما و نگاه زیبایتان