《روز و شب》 غزل
یاد آن روزها بخیر چشمان گریانی نبود
توی دلها سینه ها یک غم پنهانی نبود
آدمها بی غل و غش بودن و دلها همه پاک
صورتها پلید و سیرتها که حیوانی نبود
چشمه ها پُر آب و جنگل همه سرسبز و قشنگ
این همه کویر و خار و خس بیابانی نبود
چهار فصلش همگی بهار و تابستان گرم
اینچنین پاییز و سرمای زمستانی نبود
نغمه ی بلبل خوشخوان روی شاخه های گل
مرغ خوشخوان تو قفس اسیر و زندانی نبود
آدمها عاشق و دلها مهربانی کارشان
پیرو دیو درون ، خصلت انسانی نبود
روز روشن بود و خورشید همه جا تابنده بود
آسمان شام سیه تیره و ظلمانی نبود
همه ی کشتی ها آخرش به ساحل می رسید
کشتیِ شکسته و دریایِ طوفانی نبود
حاکمش یک شیر نر بود تابع آن همگی
این همه جنگ و ستیز تو عالم فانی نبود
《مخلص صادق》تمام دلها بود پُر از صفا
دل خونین یا چنین حال پریشانی نبود
جمعه۱۴۰۰/۴/۱۸
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 05 امرداد 1402 20:13
درود بر شما
محمدهادی صادقی 08 امرداد 1402 16:49
درود و سپاس
سعید نادمی 10 امرداد 1402 09:48
درود بر شما
زیبا سرودید .