«بانگ آزادی» غزل
کدخدا این ده شده ویرانه آبادی کجاست؟
چوبه های دار بر پا گشته آزادی کجاست؟
کدخدا دیگر نمی بینم به لب ها خنده ای
شور و سرمستی نمی بینم بگو شادی کجاست؟
کدخدا رنگین شده سجّاده از بوی ریّا
با چنین رنگ و ریّا در خانه سجّادی کجاست؟
کدخدا آن باده ی شیرین دگر در جام نیست
آنچنان شور و نشاط و عشقِ فرهادی کجاست؟
کدخدا فریاد آزادی اسیر ظلمت است
در گلو خاموش گشته بانگ و فریادی کجاست؟
کدخدا فصل خزان می باشد اینجا سبز نیست
در چنین باغ خزانی شاخ شمشادی کجاست؟
کدخدا در روز روشن کاروان غارت شده
رفته بر باد فنا اموال اجدادی کجاست؟
کدخدا اینجا شده زندان بی دیوار ما
کاوه ی آهنگر و شمشیر حدّادی کجاست؟
کدخدا دنیا نباشد لُعبتی در چشم ما
از برای اینچنین عفریته دامادی کجاست؟
کدخدا این «مخلص صادق» به امید شبیست
تا ببیند صبح فردا بانگ آزادی کجاست؟
یکشنبه1402/4/25
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 09 امرداد 1402 10:05
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 10 امرداد 1402 18:22
سپاس و درود
محسن جوزچی 09 امرداد 1402 19:53
درود بیکران
همواره پاینده و سرفراز باشید
محمدهادی صادقی 10 امرداد 1402 18:23
سپاس و درود
سروش اسکندری 10 امرداد 1402 14:56
چه زیبا سرودین،مانا باشید
محمدهادی صادقی 10 امرداد 1402 18:23
سپاس و درود زیبا نگاهید