《زخم کهنه》 غزل
پُر نما از باده امشب ساغرم را ساقیّا
مرهمی شاید بگردد از برای زخم ما
باده ی حق را ندیدم جز درِ میخانه ای
با ریّا جام مرا بشکسته آن زاهد نما
کعبه یک بتخانه گشته پُر ز لات است و منات
گوشه ی میخانه می بینی به چشم دل خدا
بلبل خوشخوان نمی خواند در این باغ خزان
جغد شومی سر دهد در نیمه شب غوغو صدا
هر کجا بوی ریّا می آید آنجا لاشه ایست
خانه ی رنگ و ریّا پُر باشد از درد و بلا
واعظی در روی منبر پند نیکی می دهد
چون به خلوت می رسد خود می رود راه خطا
گِرد باطل می زند تا نام آن حاجی شود
چونکه می آید ز کعبه می دهد بوی ریّا
می خورد مِی در خفا سجّاده رنگین می کند
بر یتیم و بیوه زنها می کند جور و جفا
ساده لوحان را فریبد روبه مکّار پیر
کار و کسب روبه مکّاره ورد است و ثنا
《مخلص صادق》بنوش از باده ی حق این زمان
گوشه ی میخانه می یابی تو پاکی و صفا
چهارشنبه۱۴۰۰/۴/۱۶
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 29 امرداد 1402 10:43
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 29 امرداد 1402 13:46
درود و سپاس
سروش اسکندری 30 امرداد 1402 18:55
درود بر شما ... جناب صادقی دل نشین سرودید
شیما رحمانی 30 امرداد 1402 18:57
درودها بر شما ادیب بزرگوار????????????