《زخم خودی》 غزل
باغبان باغت خزان شد می وزد باد خزان
می کند یاس معطر را خزان ای باغبان
صحبت از مرگ شقایقها در این ویرانه هاست
خفته ای در خواب غفلت می رود عمر گران
فصل سرما گشته گرمایی در این کاشانه نیست
دیده ها خون سفره ها خالی شده از قوت و نان
روز ما شام سیاهی گشته خورشیدی که نیست
آسمان تاری شده ماهی نمی تابد در آن
یار چوپان گرگ خونخواری شده درنده خو
سگ ، وفاداری نمی باشد برای آن شبان
دسته ی تیغ تبر از جنس سرو باغ ماست
می زند بر ریشه ی سرو و صنوبر این زمان
زخم جان ما ز خود باشد نه از بیگانه ها
مرهم زخمی نباشد از برای روح و جان
دوزخی بر پا شده هر لحظه در آن سوختیم
جنّت نادیده هر دَم می دهد بر ما نشان
زندگی این لحظه می باشد نه فرداهای دور
کِی ، کجا ، شاید نباشد حوری و مِی آنچنان
《مخلص صادق》شب تار است و گرمایی که نیست
ماه و خورشیدی نمی تابد میان آسمان
یکشنبه۱۴۰۰/۴/۱۳
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
شیما رحمانی 06 شهریور 1402 21:49
درودها جناب صادقی گرانقدر????جنت نادیده هر دم می دهد بر ما نشان????????????????
محمدهادی صادقی 07 شهریور 1402 00:07
درود و سپاس