«چرا» غزل
چرا عالم پر از رنگ و ریّا شد؟
چرا ایمان مردم بر فنا شد؟
چرا باران نمی بارد در این دِه؟
چنین خشکیده باغ بینوا شد
چرا این آسمان تاریک و تار است؟
اسیر ظلمت شب جان ما شد
در این خرمن چرا اُفتاده آتش؟
درون دل چنین آتش به پا شد
چرا اندیشه ها را سر بُریدند؟
گرفتار بلا اندیشه ها شد
به جای سگ نگهبان گشته گرگی
کجا دیدی که گرگی با وفا شد؟
تفاوت بین نیک و بد زیاد است
کجا جغد شبی مرغ هما شد؟
مسلمانی نه مکر است و فریب است
کجا روباه پیری مقتدا شد؟
ندیدم کدخدایی اینچنین دزد
که دزدی بی حیا فرمانروا شد
شنیدی «مخلص صادق»در این دِه
شبی دزد پلیدی کدخدا شد
یکشنبه 1402/5/29
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 12 شهریور 1402 09:51
درود بر شما
محمدهادی صادقی 13 شهریور 1402 07:57
درود و سپاس
فیروزه سمیعی 12 شهریور 1402 10:17
درودتان باد جناب استاد صادقی ادیب گرانقدر
بسیار تاثیرگذار تأمل برانگیز سروده اید و ارجمند
زنده باد
پاینده باشید و سرفراز مانید و سبز
محمدهادی صادقی 13 شهریور 1402 07:58
درود و عرض ادب و سپاس از نگاه زیبایتان
سروش اسکندری 16 شهریور 1402 12:10
درود بر شما ... جناب صادقی بزرگوار
سروده ای زیبا و دل نشین از شما خواندم
مانا و شاعر بمانید