《اختیار》
یک شاخه ی خشکیده برایت ندهد بار
خار و خس روئیده نگردد گل گلزار
ای تشنه در این برکه ی خشکیده خبر نیست
این ماهیِ لب تشنه اسیر است و گرفتار
از سرو و صنوبر شده خشکیده چه امید؟
بر پا شود از قامت خشکیده فقط دار
در ظلمت افکار پریشان شده ای غرق
زندانی جهلت شده ای نیمه شبی تار
امید به فردا که نباشد سحری نیست
تاریکیِ ذهنت شده چون عقرب جرّار
آنجا که نروید گل اندیشه نه باغ است
باغی که وزد باد خزان پُر شود از خار
اندیشه ی تو راه صراط است و رَه کج
باید که در این رَه تو شوی صاحبِ کردار
با هر کس و ناکس نتوان سرّ نهان گفت
جاهل ز برایت نشود محرم اسرار
باید که بسوزی تو چو پروانه ی عاشق
هر دل که در آن شعله نباشد شده بیمار
ای《مخلص صادق》نشوی همدم ظلمت
ظلمت که نتابد به دلت ، شاخه ی انوار
دوشنبه۱۴۰۰/۲/۲۷
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 25 مهر 1402 10:28
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمدهادی صادقی 26 مهر 1402 07:10
درود و سپاس از نگاهتان
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 25 مهر 1402 22:51
محمدهادی صادقی 26 مهر 1402 07:11
درود و سپاس
سروش اسکندری 26 مهر 1402 10:20
درود بر شما ... جناب صادقی زیبا سرودید