《انسانیت》 غزل
بیا چون کودکی یک لحظه بی رنگ و ریا باشیم
بیا از هر چه کین و دشمنی باشد جدا باشیم
بیا این جامه ی نفس هوا را دور اندازیم
لباس عشق بر تن کرده مرغ خوش نوا باشیم
بیا با مهربانی مرهم زخم دلی گردیم
در این دوران نامردی رفیقی با وفا باشیم
بیا در باغ دل بذر محبّت را بیفشانیم
بدور از رنج و غم بی کینه و درد و بلا باشیم
بیا بال و پری بُگشوده در این آسمان تار
برای پر زدن در آسمان مرغ هما باشیم
بیا در این شب ظلمت چراغ روشنی گردیم
فروزان گشته خورشید درخشان سما باشیم
بیا با عشق خود داروی درمان دلی گردیم
برای درد قلب طفل بی مادر دوا باشیم
بیا این بَره ی جان را ز گرگ جان رها بخشیم
ز زندان هوای نفس جان یکدم رها باشیم
بیا باقی بماند خاطرات ما در این دفتر
بیا در این مسیر زندگی بی انتها باشیم
بکِش بار غم دوران به دوش ای《مخلص صادق》
در این رَه هر که شد افتاده باید یک عصا باشیم
یکشنبه۱۴۰۰/۲/۲۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
حفیظ (بستا) پور حفیظ 27 مهر 1402 22:17
درودها جناب صادقی بسیار زیبا بود!
جناب صادقی وقتی که دیگران به شما رای میدهند و زیر اشعارتان کامنت میگذارند از شما انتظار دارند متقابلاً شما هم همین کار را بکنید به این نکته توجه داشته باشید
محمدهادی صادقی 29 مهر 1402 07:27
سپاس و درود اطاعت امر