«جلّاد»
خروس دهکده را سر بریده این جلّاد
مؤذنی که نباشد بر آورد فریاد
به تیغ کینه خزان کرده خرمن ما را
به وقت شام سیه داده خرمنی بر باد
به حنجره شده خاموش بانگ حق خواهی
گلو گرفته چو بغضش نمی شود آزاد
میان این همه ویرانه جغد شب خوانیست
خرابه گشته دِهی بوده یک زمان آباد
غم زمانه فزون گشته جای عشقی نیست
نشسته خنجر شیرین به سینه ی فرهاد
برای ماهیِ لب تشنه برکه خشکیده
وزیده باد خزان از برای این شمشاد
میان شام سیه ماه شب نمی تابد
میان این همه ظلمت نمی شود دل شاد
دلی شکسته و چشمی چو اَبر بارانیست
کجای چرخ فلک می شود چنین بیداد
بدان که باغ تو سرسبز و جاودانی نیست
شود خزان دَم آخر که باغ تو شدّاد
ببین تو «مخلص صادق» زمانه در گذر است
اگر چه ظلم و ستم می کند به تو جلّاد
پنجشنبه99/9/6
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 بهمن 1402 10:47
محمدهادی صادقی 14 بهمن 1402 13:52
درود و سپاس