«نمی خواهم»
بهاری رنگ آن باشد زمستانی نمی خواهم
شود نفس هوا یک گرگ خونخواری نمی خواهم
اگر رنج و غم دوران نشیند بر دل طفلی
برای این دل رنجور خود شادی نمی خواهم
اگر باغی بروید جای گل ، در آن خس و خاری
گلستانی شود پُر از خس و خاری نمی خواهم
اگر خشکیده گردد چشمه ها ماهی شود تشنه
برای شوره زارم اَبر بارانی نمی خواهم
اگر رنگ و ریا باشد به وقت ذکر و تسبیحم
من این سجّاده ی رنگین سبحانی نمی خواهم
اگر نفس هوا غالب شود بر خوی انسانی
شوم حیوان ، دگر رخسار انسانی نمی خواهم
اگر مرگ سخاوت سر رسد میرد جوانمردی
ز زشتی و پلیدی دست همیاری نمی خواهم
اگر دنیای دون جایی نباشد از برای عشق
اگر دنیا شود لیلای زیبایی نمی خواهم
اگر صبحی نباشد از پیِ شام سیاه و تار
من این ماه شب تاریک و ظلمانی نمی خواهم
اگر دریای دل ای «مخلص صادق» نشد آرام
من این دریا شود هر لحظه طوفانی نمی خواهم
چهارشنبه99/8/7
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 11 اسفند 1402 10:38
درود بر شما
محمدهادی صادقی 11 اسفند 1402 16:46
درود و سپاس
محمود فتحی 13 اسفند 1402 13:11
سلام جناب صادقی من این جهان بلا صاحب هرج مرج نمخواهم