«اندوه»
جام مرا پُر باده کن امشب دلم خون است
حال دل فرهاد عاشق همچو مجنون است
این آسمان آبی نمی باشد غمی دارد
رنگ دل دریا شده خونین و گلگون است
دنیای دون جایی برای دل سپردن نیست
این لعبت پیری که می بینی بسی دون است
جادوگری باشد که سحرت می کند هر دَم
افسونگری باشد که کارش سحر و افسون است
شک کن اگر زیبا تو می بینی رُخ آن را
این صورت زیبا که می بینی تو مظنون است
دل بستن و شادی در اینجا ابلهی باشد
شادیِ دنیا لحظه ای باشد نه میمون است
چرخ فلک در حال چرخش ، می شوی سرمست
بازیچه ای هستی به دستش چرخ گردون است
دیدی کبوتر پَر کشید از عالم فانی؟
گرگ اَجل دیدی درنده خو و ملعون است؟
دلبستگی بر لعبت پیری خطا باشد
دل را اگر بستی به آن در بند و مرهون است
نفس هوای آدمی باشد همین دنیا
ای «مخلص صادق» ز این دنیا دلم خون است
دوشنبه99/6/10
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 05 اردیبهشت 1403 10:37
!درود