تو و بازی زمانه،که دلت چه سخت شکافَت
مانده ای بی یار تنها،درد و غم ها بر دو شانت
چه بسا که هرکه بیند ، که تو سخت در تلاشی
دهدت بروی حسرت،زهر یک کلام به جانت
همه را به حرف که یارت،بشوند و غم خوارت
به عمل رسد که روزی،همه را دعا و حاجت
هر که گفتش دَهَدَت جان،مثل یاران حسینت
همه حرف است ز رویا،ندهد این ناز و نعمت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
سروش اسکندری 27 امرداد 1402 21:02
درود فراوان بر شما ... جناب نظری بسیار زیبا سرودید
علی معصومی 28 امرداد 1402 19:38
درود ها بر جناب نظری
موضوع شعر بسیار خوب است
اما در قوافی پایانی حرف "ت" ضمیر ملکی مخاطب
نمی تواند قافیه محسوب شود
جانت= جان +ت
جان تو
در اینجا " ت" جانت نمی تواند قافیه باشد