ما آمده و درد و غم و اندوه بدیدیم
گر ظلم و ستم را به یه نقاشی بدیدیم
چون درک بدان قلب که قوی بود ما را
طعم آن درد بدو خفته و ، آن را دیدیم
نوبت ما سخت بُوَد لحظه دیدار قلوب
خشت آخر چون بخون آلوده بودش دیدیم
کماکان مست آوای عزل گوش ، بگوش
هر کودک غم خوار و عزادار که بودش دیدیم
بر صبر خودت بکوش و سرکوبش باش
هر مادر چوب خورده به سر را دیدیم
موهای پریشان و بدان ظلف بلندش
هر دختر ترسیده که رسوا ، بدیدیم
از دین که نماندش ، بجزء نام و نشانی
هر پیکر آن بچه که از رنج بدیدیم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 10 آبان 1402 09:13
سلام ودرود
سیاوش دریابار 10 آبان 1402 15:52
حدیث درد می باید نوشتن
کلام سرد می باید نوشتن
حدیث تو جور و جفا بود
بنام مرد می باید نوشتن
با سلام
درود بر شما و قلم شیوایتان
موفق و مانا باشید
حفیظ (بستا) پور حفیظ 12 آبان 1402 12:47
درودها جناب آقای نظری! بسیار زیبا و دلنشین و مخاطب محور بود! درود بر شما