مسجد ضرار
داستان آورده ام از عهد قمر
از زمان پادشاهی شاهان خر
در یکی از شهرهای این بلاد
قحتی سنگینی بر مردم فناد
گو بخیل شد آسمان ابری نبود
بر زمینی خشکی شد و آبی نبود
حاکم بی عقل شهر بر دار بود
رنج مردم ندید ه بیمار بود
بزله گوی را گفت تا چاره بجوی
بهر این مشکل مردم راهی بجوی
گفت آن مرد این شهر بی خداست
مشکل مردم جمله در جور جفاست
چون خدا نیست ابر مفقود شد
چون دعا نیست باران نابود شد
باید فکر ساختن مردم کنیم
مردم این شهر را ماضی کنیم
داستان هاجر اسماعیل را جمله کرد
ساخت خانه ای بهر عبادت بانه کرد
چون که مردم یک به یک این شنید
داستانهای بی اساس مرد را بدید
ساختن مسجد مردم را چه سود
هیزم سوخته خاکستر باشد نه دود
خشکسالی جان مردم را گرفت
فقر و خشکی دین از مردم گرفت
چون نباشد نان خوردن دعا چه سود
مر خدا جلادوار جلاد مردم بیچاره بود
نزد پیر شهر بردند این مدعا
ساختن مسجد نباشد این دعا
شیخ اندر حال مردم بنگرید
مشکل مردن ساختن خانه ندید
گفت بر شاه انمرشد بنده نواز
اول مسلم پیدا بعد مسجد بساز
خود به خود نیست این داستان ساختند
مردم جاهل بر رسول مسجدضرار ساختند
گفت دعا در خانه و مسجد نیست
خواستن آب باید در بیابان گریست
زین سبب باید از شهر خارج شدن
از پلیدی های آدم شهر دور شدن
داستان موسی را کرد بیان
گفت بی قش شدن آرام جان
گز که دارید مدعای خدمت خلق کردن
درب بیت المال را بهر مردم باز کردن
چون که لطف پیر بر مردم رسید
ناله های مردم را رب از بالا بدید
داد فرمان تا که آب آمد پدید
سبزه و گل در بوستان رسید
با ریا خلق را از دین گریزان میکنند
جام می را با شراب آسان میکنند
خدمت خلق بالا ترین مدعاست
ریشه جهل حرفهای نابجاست
بیش از این داد از بیداد مگوی
درد دریا بر دل مردم بگوی
من که گفتم یک کلام وسلام
خدمت خلق دین است سلام
سیاوش دریابار شازده فروردین ۴۰۳
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 18 فروردین 1403 20:32
لطیف و دلنشین
یاسر قادری 18 فروردین 1403 22:38
زیبا سرودید جناب دریابار
محمد مولوی 20 فروردین 1403 02:03
محمود فتحی 21 فروردین 1403 07:39
درود برشما
محمود فتحی 21 فروردین 1403 16:16
درودجناب دریا بار زیبا بود