من عشق را در سینه پنهان کرده بودم
یعنی هوای بند و زندان کرده بودم
در عصر ماشینی و آدم های کوکی
با تو هوای شهر کاشان کرده بودم
می آمدم از روستا سمت جهانت
کل مسیرم را گلستان کرده بودم
چون ابرهای بی قرار فصل نوروز
قصد نوازش های باران کرده بودم
روز و شبم را وقف دیدار جمالت
اردیبهشتم را که آبان کرده بودم
هی فال قهوه می گرفتم تا بیایی
وقتی که پشتم را به قرآن کرده بودم
استغفرالله حکم خالق بودی و من
خود را شبیه بت پرستان کرده بودم
ای کاش جای این تلاش بی سرانجام
یک شب تو را در خانه مهمان کرده بودم
بر سفره ی افطار با تو می نشستم
شکر خدا و لعن شیطان کرده بودم
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
حمیدرضا عبدلی 12 تیر 1395 00:13
با سلام جناب صادقی بسیار عالی
علیرضا خسروی 13 تیر 1395 01:36
درودها بزرگوار
معصومه عرفانی 15 تیر 1395 18:28
سلام بسیار زیبا سرودید زنده باشید و همچنان بسراید