گل گلزار عشق من! چرا از دست من سیری؟
چرا پروانه ی دل را در آغوشت نمیگیری؟
گناه من اگه بال و پر دستای خالیمه
چرا دلتنگ بال زخمی این فقر شبگیری؟
غم نامهربونی کرده پیرم
از این گلزار غم آلوده سیرم
اگه با مردن من جون میگیری
بذار آروم در آغوشت بمیرم
گل نامهربونم!
رفیق همزبونم!
اگه از صحبت پروانه سیری
بگو تا بی صدا آتیش بگیرم
خوشا روزی که با آواز شمعم همنوا بودم
میان آتشی خاکستر رقص خدا بودم
اسیر قامت یک آتش رقصان و دست افشان
غزلخوان وجود شعله ی شمعی رها بودم
ولی میسوزم حالا دور از آتش
اسیرم در تب یک آه سرکش
بدون شعله ی همراه و همخون
شدم خاکستر هجران آتش
در این غربت اسیرم
غم او کرده پیرم
دارم آب میشم و آروم میمیرم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 09 خرداد 1400 15:55
!درود
محسن جوزچی 09 خرداد 1400 19:16
درود بر شما ،بسیار زیبا و دلکش سرودید ،مهرتان پایدار