نیامدی یو انتظار ... آنچنان خود را در چشمانم دواند
که جز سیاهی شب چیزی نمی‌بینم،
وای تا سحرگاه بیخوابی...
سکوت بی انتهای شب
نعره دردهاییست که نمیتوان گفت...

#م_حنیفی...

صدایت غزل واره ای از حسهای گنگ و ارغوانیست

صدایت نیمه گم شده حس شنواییست

#م_حنیفی

با اجازه اساتید آذری زبان،

آی ایشیقی چای ایچینده پاریلیان زاماندا
گوزدرون منه باخمامیش ، کچن زاماندا
دممیش سوزیم اوتونوش دیلیم دٙ گالان زاماندا
ایچیم دٙ عشق اوتی یانان زاماندا

ترجمه:
آن زمانی که نور...

چشمانت عمیق بی انتهاست
آسمانش دیدنیست وقتی صبحگاهان طلوعش سر میزند از پس ابرها
بالهایم را بگشا
پروازم ده
تو فقط چشمانت را ببند و عشق را به من بسپار
تا با همه وجودم، تمام ویرانی ها را آباد و همه آبادی...

روز و شبم را اطراف خیالت پرواز میکنم
دری بگشا
توری بیانداز و صیدم کن
بگذار نحیف بالهایم شکسته شود...
قدرت پروازم را بگیر و دربان قفسم شو
زندان خیالت....
بی کرانه آسمان است

#م_حنیفی...