یک عمر را در معبد عشق
سجده کردم پای احساسی که نیست
عاشقانه شب وروز دنبال آن
هرکجاسرک کشیدم
اما در انتها فهمیدم
نیست که نیست
قلب من برای رؤیایی می تپید
در قلبهای یخ زده
اینچنین رویای زیبایی ز...

دریک شب زمستانی سرد
دخترکی کنج خرابه با حزن گریه میکرد
او سه شمع روشن داشت درآن شب
شمع اول عشق دوم آرزو سومی امید بود در آن شب سرد
با بغض از سه شمعش داشت گلایه
چرا زندگی هست برای من پر از درد
نا...

نمیدانم چرا انچه با ما همنوازی میکند
در لحظه ی خاص وجایگاه و اهنگ همساز
به جای درست نواختن همکوک آن ساز
به غیرانچه تقدیر وبخت ماست
خود را به بیهودگی راضی میکند
زمانی که تمام جسم وروح وافکارت هم...

سوسکی در حال چرخاندن فظله ای درشت
برتمام پشت سر یا روبه رو کرده پُشت
با تمام وجودش راهش پشت این خواهش دارد به پیش
غافل از سُم خریست که در این مسیربگیردجانش به مُشت
خر به راهش با خریت ادامه میدهد
...

پاییز می نشاند پیرهن رنگی بر تن طبیعت همرنگه رنگین کمانش
شب و روزش کوتاه زود میگذرد زمانش
آه چه فصلی قشنگیست در لبخد یکدست درختان
با رنگ زردی که مینشاند به تن جنگل نشینانش
برگ ریزان درختان خِش خِش...