موهبت

انچه در قلبهآی مآ جدآ زه خوآهش و نفسهآی مآ شد
پیدآ شد آب حتی در سراب دور از چشمها بآ انعکاس نور در دوردستها
اگر محض شوی در باور قلب رسی به قلب دریآی سرآبی که چشم دل کشیده ولی لب نچشیده
آگر سراب حقیقت بینی با چشم دل و سر
باز کنی به دریآ رمزهآی ذات این سراب امواجی که مآنندش در دریا هم ندیده
این قصه نیست تاحقیقت بودن را نیآبیم جد ا زه محصورات دنیا
زندگی ومرگ محصور شود درهم بر اب دریا نشینیم اما دستمان لمس اب نکند
با سرآب خود حسرت دریآ گل دریا هرگز نچیده موهبتهآ همیشه برقرآرند بآ اذن خدآوند
انجآ نیآبی حضور تمام ان موهبت که چشمان محصور به۰مصنوعآت حضور خود و مقصدی زشروع بآ افتادن در چاه محدود تن
بدنبال اب و هوا از این چآه به ان چاه بیفتیم اگر در چاه اب افتیم نفهیدیدم که افتادیم اگر در چاه خشک افتیم ازشدت درد و اندوه
زندانی این حصاراندوهیم چون در چاه اب دردی نکشیدیم و دیگر حصار میزایید حصار هایی برای نفسی که عمیق به محصوره
نیابد موهبت وجودی خویش تا در غلظت چنین فتح محصوره جز انکه میتازد به حصار بعدی زه خواسته ی خویش و
آنچنآن گم دراین دآلانهآست که زنده ولی مرده به پوشیدن لباس به جنس محصوره
و انگاه که مرد زنده میگردد به مفلوک تر ازمحصوری خود موهبتی که زنده دفن پوشش پر حصار نفس شد و مرده محصور بود
اما چون غرق عمیق خواهشها حاصل گشت مرگ موهبت نیافت در غلظت لآیه به لآیه تعلقش محصوره
چون بمیرد با این غلظت موهبت بیدآر شود اما افسوس که در عذاب غلیظ لآیه های محصوره
گر با رهایی زه حصار دنیا شکوفآ میشه خآرج ازتعلق غلظت های محصوره چون بمرد
بی حصار زنده به سوی مقصود معبودش در عروجه جز این در سقوط سنگینی چنین لایه هآی محصوره
تا قیامت موعد زنده تر از زنده لمس کند تعفن ساطع زه اب یا خشکی که با حرص و آز
نقشش حصارکشید و زندانی نمود ذات پاک خدا را زنده و هشیارتر ازهوش دقیق
چون کور در تعفن محصور غلیظ بود با ذات غریزه
این وقوعیست برواقع ما دقیق تراز دقیقه به سمت ذاتش باشید ای نفس ها اگر دنیا غرق شود با ذات غریزه

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 75 نفر 100 بار خواندند
علیرضا علیدادی شمس ابادی (24 /07/ 1400)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا