پاییزپیرو پژمرده
درانتهای باغ
پرپرمی زند
دیگرازپرچانگی گنجشکان
پشتِ پرچین های پرواز
خبری نیست
آبان با آن همه
عشوه های نارنجی اش
بی هوا گذاشت و رفت
حالا مانده آذرآتش پاره
که به تک انارهای
سرخ پاره پ...

نه در قلب فرهاد
نه در قصر خسرو
تو آزاد نیستی شیرین
عشق رهاییست نه تصاحب

جمشید اسماعیلی

از باغ که برگشتم
دستانم عطرنارنج گرفت
هوای توآمد به سرم
خرمالوها
رسیده رسیده می ریزند
انارها
پاره پاره
فقط چند نارنگی شیرین باقی مانده
گذاشتم برای تو
که خیلی دوست داشتی
دیرکردی
وشبهای درازپاییز
...

پشت پنجره ی صبحِ پاییز
چیزی شبیه عطرگیسوانت
شمعدانی های مرا نوازش می کند
احساسِ رقیقِ انتظار
سرریزمی شود
دوباره دلتنگت می شوم
می دانم که خیلی دورنیستی
و درهمین نزدیکی های تردید
با یک حس مرموز عاش...

نه می خواهم بدانم
نه می خواهم بشنوم
نه می خواهم ببینم
قضاوتهای دیگران مهم نیست
برای من
همین احساس شیرین خوشبختی
که در کنار تو دارم کافیست
می دانی چه چیز
دراین روزها و شبهای ملال انگیز
مرا به وجد ...