با این حماسه پاییز
آمدنت چه به موقع بود
به وقت تحویل فصل
چه سفره ای پهن شد
با تونالیته گرمی ازرنگهای
زرد و نارنجی و قرمز
وحالا که عطرمسکورحضورتو
به شمیمِ شیرینِ این هوای ملس
اضافه شد
دم به دم
از...

وقتی روز روشن
چشم ها
چاله را ازچاه نمی شناسند
چراغ به چه کارمی آید
فاصله ها آنقدرزیاد شد
که دستان آرزو
به گَرد امیدهم نمی رسد
تو ای بلبل خوش صدا
بی خود حنجره ات را خسته نکن
دراین باغ غارت زده
تن...

آهای پاییز !
این درختان بیچاره ات
هق هق کنان
برگ ریزان
درعزای که می نالند
بگو این همه کلاغهای پیر
برشاخه های خشک چنارت
چه نقشه ای چیدند
که گنجشکان را
زبان آواز از یاد رفته
وه ! که چه پاییز روبه زو...

طرفهای روشنای صبح
می برم بره های احساس را
به چراگاهی در همین نزدیکی
زندگی درتموج رنگها
با موسیقی شاد حیات
سرشار از شوق واشتیاق
زیردست وپای آدمی می رقصد
درآن عطروحشی چمنزار
کسی به ارتباط مشکوک
د...

شیرین !
وقتی می گویی
کمی دلشوره دارم
دلم هزار راه می رود
تا چگونه این دلواپسی های
کوچک را
ازحوالی چشمانت پاک کنم
شیرین !
به آن یک دانه موی سفید
روی شقیقه ات سوگند
نمی خواهم
برای هرچیزکوچک
و ی...