تابستان دستان شهریوررا
ازابتدای پرچینِ پاییز
گرفت ورفت
ومهربا عشوه وناز
به استقبال قدمهای تو
رنگ خزان به آبان داد
ومن اما همچنان
درآذرچشمانت
تا یلدای گیسوانت
پروانه وارمی سوزم.

جمشید اسماعیلی

...

تو ازکدام قبیله
به سراغم آمدی ؟
چشمانت
خمارتاکستان است
به فصل چیدنِ انگورهای شاهانی
توبا سرانگشتانی ازمهر
رنگین کمانی ازعشق
برقاب پنجره ی پاییزی ام کشیدی
با بوسه ای
ازگونه های گل اناری ات
هرصبح
ب...

درسپیده دم پریشانِ پاییز
خورشید خسته تراز ما
پشت ابرها
بی طلوع خوابش برد
و شب
شریرانه
همچنان بغضهای دیرینه را
حاشا می کند
درقرنطینه غمگین شب
هنوزکوچ هیچ کبوتری
از ادراک آسمان دریافت نشد
ماهم ب...

فصل وداع شقایق
ازهمین حالای شهریور
از این آخرین پنجره تابستان
ازپنجه های خونین پاییز پیداست
التهاب تاکستان درمن است
قطره
قطره
درخودم می ریزم
سبوی صبوری ام لبریز
بدان که حوصله تشنگی
دریا نشینان ...

هجوم کلاغها ی فرصت طلب
درجشن گیسوبران شالیزار
شروع شیوع مشکوکِ
دستان آلوده
برکشتزارخیالِ خام ما بود
درمنتهای رذالت
کسی به علفهای نورسیده
عطرنسترن
چشم روشنی نمی دهد
بربی تباری این قوم
نفرینِ ه...