*****
نمی دانم چه حسی من دارم !
با واژه ها در جنگم 
گاهی چنان مثل پتک 
بر پیکرم نواخته می شود
هوش می رود از سرم .

#محمد_مولوی
...

****
من زنی را دوست می داشتم:

گرمای تنش ، نفسش ، عطر تنش را 
خوب می شناختم
بوی گل های وحشی می داد
عطر آویشن ، شقایق،” قیزیل گول”
و من را به خلسه می برد 
من زنی را که از چشمانش
عشق و محبت و عاطفه می ...

هنجار:

.مولانا گفت :
بشنو از نی ...
خیام جام تهی کرد
سعدی رفت گلستان
حافظ غزلی سرود
در انــــدرون من خسته دل ندانم کیست؟
که من خموشم او در فغان در غوغاست ! 
سهراب گفت قایقی باید ساخت
فردوسی گفت: رست...

شاگرد از شوق درس ”عشق” ، استادش
هر روز زودتر سر ” کلاس” حاضر می شد

در زنگ خط ”استاد درس” نستعلیق می داد
شاگرد ”صورت” استادش را نقاشی می کرد !

#محمد_مولوی

*************
استادم :
شهید تیغ محبت نمیشو...

از عصر یخبندان گذر خواهم کرد
از خود فراتر خواهم رفت
تو را در خود فرو خواهم برد
و تو 
ممنوع ترین خواهی بود 
شرم در نگاه 
در اولین دیدار 
به بوسه ای به وسوسه ای
اغوا خواهم کرد 
مثل ارادت باران به سبزه ز...